کامران نوربخش
کامران نوربخش

کامران نوربخش

زن ها هم گاهی مرد هستند

زن ها هم
گاهی مرد هستند
مثل بنفشه هایی که
گاهی بنفش نیستند
#کامران_نوربخش

بعضی حرف ها

بعضی حرف ها
گفتنی نیستند
افتادنی هستند
مثل برگ از درخت
در پاییز
مثل اشک از چشم های من
در شب های نبودنت.

پاییز روی زانوی شهریور خواب رفته بود

تو خندیدی
که انارها شکفتند
وگرنه پاییز 
روی زانوی شهریور 
خواب رفته بود

درد باشکوه

یک بار به دنیا می آید
هزار بار می میرد و
دوباره اشک هایش را‌ پاک می کند
و زندگی را ادامه می دهد
فقط یک زن می تواند
چنین درد باشکوهی را تحمل کند.

قسم به برگ های طلایی پاییز

قسم به برگ های طلایی پاییز
قسم به دلهره های اول صبح گنجشک ها
قسم به پایان سطر بعد
هرگز نخواهم گفت دوستت دارم
نمی گویم تا نروی و بمانی
نمی گویم تا اشک نشوی و از گوشه چشمم نیفتی
نمی گویم تا پشت خاطراتم محو نشوی
قسم به برگ های طلایی پاییز 
دوستت دارم اما نمی گویم

فکر تو

کودکی زنگ خانه ای را زد و فرار کرد
آن کودک فکر تو بود 
و صاحب خانه ای
که هنوز منتظر است
من هستم.

ساعت

ساعت روی دوازده ایستاد
تا عقربه ها
پس از عمری دنبال هم دویدن
هم آغوش شوند.

می ترسم گریه کنم و آستینی برای اشک هایم نباشد

بعد از شکستنم
تکه هایم را جمع کردم
به جز دستانم
که باد آنها را با خودش برد
حالا می ترسم
گریه کنم و آستینی برای اشک هایم نباشد.

قطاری که ساعت هفت بعداز ظهر از این ایستگاه رفت

تمام خاطرات جوانی ام را
خلاصه کردم 
در قطاری که
ساعت هفت بعداز ظهر
از این ایستگاه رفت
خاطراتی که لحظه‌ی آخر 
گوشه‌ی شال قرمزش
از پنجره قطار بیرون زده بود و
پرپر می زد تا
دیوانه ترم کند.