کامران نوربخش
کامران نوربخش

کامران نوربخش

رد پای حسرت

ساکت شو

هیچ نگو

هرچه می خواهد دلِ تنگت

به دستِ خودت حسرت کن

واژگانت را با خفقان سازگار کن

این حوالی

آدمیّت

عدمیّت است

حرفِ مفت زیاد

کسی به مفت حرف نمی زند

اینجا

زمانه اش هم فرق دارد

دستش با نامردانش در یک کاسه

دست عاشقانش در دست هم گُر نمی گیرد

آدم ها گاو شده اند

با کتونی چینی

حس شاخ دارند

با افیون های نوین

جایِ پرچم هایِ بی افتخار بالا می روند

طرح رویِ جلد آدم ها زرکوب

متنشان مُضحِک

مداد رنگی ها در  دستِ بزرگان 

سیاه قلم دستِ کودکان

و آدم هایی که برچسبِ معمولی دارند

همان آدم هایی 

که جسارت تا حقارت

را به دوش می کشند

"کامران نوربخش"

رژ لب های رنگ رنگت

به رژ لب های رنگ رنگت

حسودی می کنم

روزی چند بار آنها را می بوسی

آن هم به چه حسی !!!

با چه نوازشی !!!

از چپ به راست

از راست به چپ

که می کشی

دلم مانند کودکی که

پشت ویترین دوچرخه فروشی

پا بر زمین می کوبد،

با تمام وجود فریاد می شود

من هم می خواهم

من هم می خواهم

من هم می خواهم



شب و بغض

باز این غروب وداع کرد

بازهم شب آمد 

با یادکردن گوشه ای از خاطرات 

به دنبال اولین آه 

بغض ها هم می آیند 

من فقط به فکر 

تنهایی هنگام آخرشب هستم 

که جیرجیرک ها هم 

شاید امشب نیایند 

چه قدر حرف هایم امشب رنگ غم دارد 

چه قدر امشب 

دل مردگی این نزدیکی ها سوسو می زند

امشب غمگین ترین شعرم را می نویسم 

شاید روزی خودم از خواندنش حس ترحم داشته باشم 

امشب باز در اوج تنهایی می نویسم 

من امشب از درد بی کسی ها 

به کاغذ پاره ها می گویم 

امشب اگر این بغض بترکد 

فرا رسیدن قطره اشکی را جشن می گیرم 

ولی نه 

دگر به این بغض ها عادت کرده ام 

"کامران نوربخش"

زخم ها

 دگر این روزها زخم هایم دردی ندارند

شاید طاقتم بیش از پیش شده

یا نه 

شاید این دردها عادت شده 

آری دگر دردی ندارم

اما این روزها جگرم می سوزد 

نه از این زخم های بی شمار

طعم آشنای نمک

برروی زخم هایم 

جگر سوز است  

اما این نیز بگذرد 

یا طاقتم بیش خواهد شد 

یا  عادت خواهم کرد 

بگذار هرچه می خواهند 

زخم بزنند

نمک بپاشند

"کامران نوربخش"

خاک بر سر این ثانیه های خر

خاک بر سر این ثانیه های خر کنند

بی شعورها فقط جلو می روند

بی آنکه من و تو به هم برسیم

گریه یک غریب

مثل گریه یک غریب

در شهری بزرگ 

که مردمانش به زبانی دیگر صحبت می کنند خواهی شد 

وقتی 

دل به خنده های کسی ببندی 

که برای هر کس و ناکسی می خندد به جز تو

و من هنوز به خیال تو

تو نسیم روز میلاد اقاقی های فصل بهار

من غم برگ ریزان فصل خزان

تو لذت دیدن افق بالای پرچین

من حس دلگیر لحظه غروب

تو شیرینی یک لبخند

من غربت یک گریه

تو به خیال باوری محض

و من هنوز به خیال تو

عجب حس نابی دارد از تو گفتن

من واین حس کنار تو بودن

من واین میل پنهانی

من و زل زدن به چشمانت

من و لذت دیدن پریشانی موهایت

موقع بیداری اول صبحم

عجب حس نابی دارد از تو گفتن

مثل دعای مادر

مثل سوگند به هستی

مثل گرمی آغوش

مثل شروع مستی

مثل صدای نوزاد

مثل بوی بهار

مثل سکوت پاییز



"کامران نوربخش"

از تو که می نویسم

از تو که می نویسم کل تنم به سمتت فریاد می شود

من جزء به جزء تنم عاشق توست

دستم عاشق دستت

لبانم عاشق بوسیدن پیشانی ات بعد از کمی دوری

پاهایم عاشق با تورفتن

زبانم عاشق از تو گفتن

و دلم...

آخ این آخری حسش از جنس گفتن نیست


"کامران نوربخش"

خیابان یک طرفه منتهی به چشمانت

امشب در لابلای کلمات گم شده ام

گیج و مبهم

حیران و سرگردان

چه کنم دست خودم نیست

جز چشمانت از چیزی نمی توانم بنویسم

چه لذتی دارد

 پر و بال بستن در زندان چشمانت

زندانی که در آن شاعرترین می شوم

من از این زندان رهایی نمی خواهم

دلت را قاضی کن

حکم صادر کن

حبس ابد من در این زندان

نکند روزی کسی از حوالی چشمانت بگذرد

نکند روزی کسی این جا جایم را بگیرد

حتی فکرش هم آزارم می دهد

اصلا می دهم بن بست کنند

این خیابان یک طرفه منتهی به چشمانت را