کامران نوربخش
کامران نوربخش

کامران نوربخش

پروانه را نیمه شب چه کار به شمع

من نبض احساس شقایق را لمس کرده ام

اما نمی دانم

نمی دانم و نمی فهمم

پروانه را نیمه شب چه کار به شمع

باید بدانم

بدانم و بفهمم که چرا

آموزگاران شهر ما عاشقی را به ما بد آموختند

عشق صدای چک چک ناودان بود

که به ما نیاموختند

صدای صبحگاهی جیک جیک گنجشکان بود

صدای هوهو باد پاییزی بود

بوی رزهای سرخ باغچه بود

که به ما نیاموختند

به کدامین محکمه بگویم

آموزگار از آب گفت

از نان گفت

از عشق نگفت

گویی که به ما فقط درس شکم دادند

عشق را میان اعداد و الفبا کشتند

این گونه است

که امروز

دستانم واگیر تنهایی دارند

آری من اسیر غنیمت گرفته این شهرم

شهری که تندباد درد و مرض است

بالا به پایینش

جویبار زخم های هفت تیغ است

من کجا و این شهر کجا

من می خواستم

دورنمای گندم زارهای طلایی باشم

می خواستم 

سبز گونه به سان شالیزارهای شمال باشم

سرشار از سکوت جاه طلب شب های کویر باشم

می خواستم

بوی آویشن های وحشی سرحدات زاگرس باشم

بوی نم پسین هنگام کنار اسکله بندر باشم

به سان شقایق های دامنه دنا 

با نسیم شرقی پای بکوبم

به سان لاله های واژگون دشت های جهان بین باشم

می خواستم

نوای تاپ و توپ کرکیت بر دار قالی بافان باشم

مرا چه به شهری که

آسمانش هم سنگ فرش کرده اند

مرا چه به ماهی شدن در حوض کوچک حیاط

به بوی نم خاک باران دیده قسم

که نمی دانید و نمی خواهید بدانید که دردم چیست

با هر فلسفه ای که بیندیشید خسته ام


#کامران_نوربخش

www.k-nourbakhsh.ir

instagram: kamrannourbakhsh

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد