کامران نوربخش
کامران نوربخش

کامران نوربخش

مردی همچون مار

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی چند قدم مانده به فصل گرم

رها شده با دلی سردِ سرد

با ادراکی آغشته به درد

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی همانند زمین

که از آغاز

آبستنِ درد بوده

از این درد به خود پیچده و دور خورشید

و خورشید

که به ازایِ ذرّه پرتویی 

اسیرش کرده و منّت بار

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی که راز گردشِ این فصل هاست

جسدی بیرون از گور خفته

مردی مسلول

مردی خسته

مردی که روی محصولِ

لجن زارهای پدرانش قدم می زند

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی همچون مار

ماری که سرِ قطع شده اش گریخته

و تنش

میان خاک و خون خودش جامانده

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی که در محفل عزاداری عابران

خیرات شده

سنگین

صبور

ولی سرگردان

مردی که هم آغوشی گُل ندیده

مردی که فرمان ایست زیاد دیده

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی بزرگ شده یک اجتماع

اجتماعی که آبستن یک نطفه‌ی حرام است

اجتماعی که حرام زاده زیاد زاییده

اجتماعی که میلادِ برج های پست زیاد دیده

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی که عشق را

در همان پرده‌ی اول باخته

مردی که دستش به دستی عاشقانه نرسیده

خوردنی کم بوده

لگد زیاد خورده

این منم 

یک مرد 

یک تنها

مردی که گریه مادر ندیده

مادر به رسمِ دیرینه او را برده زاییده

مردی بزرگ شده در یک دادگاهِ بزرگ

مردی که دیوار هم برایش قضاوت کرده

حکم بریده

این منم 

یک مرد 

یک تنها


"کامران نوربخش"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد